تشریفات عروسی , ماشین عروس , تالار و جهیزیه عروس , خدمات و راهنمای مراسم عروسی

جدید ترین مطالب
بخش بایگانی

یک مشت شکلات
 

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
ادامه مطلب

روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع کرد.
 

تابوت


زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم.

همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند !!!
 

ادامه مطلب

یکی از فانتیزیای مخسوسم اینه که سالگرد ازواج مامان بابام یه خونه هزار متری به مامی جون و یه ماشین از اون گرون گرونا به دَ دی جون هدیه بدم بعدش شمع ها رو فوت کنم

بچه ها آرزوی من چند تا لایک داره ؟؟!! رو سفیدم کنید شاید خدا یه روزی از اینجا رد بشه .........


ilovely


قضیه سلنا(گومزو میگم اه)که براتون گفتم حالا جواب سوالی که دوستان داش عباس(abas_m223)پرسیدن:
جاستین روز قبل اون قضیه توی چت روم منو به فحش بست که مگه خودت ناموس نداری باسلنا(..)چت میکنی؟منم بش گفتم چیه؟2تا ویدیو خوانندگی زاخار توی یوتیوب گذاشتی ملت اسکل و تهاجم فرهنگی شده آمریکا!(دشمن ستیزیم تو حلقتون)لایکت کردن و یه دختر سیاه سوخته دماغ عملی ازت خوشش اومده فک کردی خبریه؟نه دادا تو بدون یوتیوب هیچی نیستی.برو از خدا بترس و اونم متاثر شد و خواست توی افق محو شه اما چون شلوغ بود بهش یه مسلسل 18لول دادم تا خودمحوی انجام بدهوبـــــــــــــــــــــــــــعله 


ilovely


*ـ*ـ*ـ*ـ* یادش بخیر!
دیرینگ دیرینگ. . .
ــ الو بفرمایید!
ــ سلام رسول جان! خوبی؟
ــ مرسی ! شما؟
ــ منم دیگه فتحعلی (شاه) !
ــ به به چطوری فتحی؟چیه کار داشتی؟
ــ آره ! میخوام با این روس ها قرار داد ببندم! خواستم ازت اجازه بگیرم!
ــ اسکول! نبندی!
ــ چی رو نبدنم ؟ قرار داد رو؟
ــ پ ن پ شیر فلکه آب رو!! قرار داد رو دیگه الاغ!!
ــ باشه باشه! نمی بندم!
و اینگونه بود قرار داد گلستان رو بستن و این اسکول به حرف من گوش نکرد !!
این بود فانتزی من !!


ilovely


يكي از فانتزي هام اينه كه يه روز "پدر ژپتو‏"‏ (باباي پينوكيو‏)‏ رو ببينم و ازش بپرسم اون مدتي كه تو شكم نهنگ زندگي ميكرد به نهنگه اجاره خونه هم ميداد؟‏
و عايا بوي بد دهن نهنگه تو شكمش هم مي اومد يا نه؟‏‏
واقعا برام سؤال شده...‏
لايك‏= هه هه هه...نهنگ بخورتت اينقدر خوشمزه اي؛ اون وقت خودت جواب سؤالت رو ميفهمي


ilovely


فانتزي من اينه كه تو1بازي مثل واكاشيزوما(دروازبان كاكروايناديگه) همه توپ هاروبگيرم بعداز40متري يك گل خفن بخورم بعدبرم تواعماق زمين محوبشم!!!!!



ilovely


یکی از فانتزیام اینه که برم داور بشم بعد از بازنشستگیم برم تو برنامه 90 فقط حال عادل روو بگیرم
عدد سخت بدم واسه قرعه کشی
هرچی خطا بود و اشتبا بگم
انقد حال میده بعد حی بهم زنگ میزنن و اسمم تو روزنامه هاست


ilovely


کی از فانتزیام اینه که کشف کنم این جاستین بــــــــــــــــوق وسط فانتزیای داداش عباس چیکار میکنه مث قاشق نشسته هی میپره وسط!بابا این دوتا(سلنا و داش عباس)همو دوس دارن دیگ...پاتو از زندگیشون بکش بیرون برو گمشو لفتن!
با تشکر:-)


ilovely


یکی از فانتزیام اینه که مردمان سرزمین من بدانند درست شارژژژژژژژژژژژر است نه شارجـــــــــــــــر !!!!!
والا با این تلفظاشون :دی
()
<،،>
_//_

ادامه مطلب

داشتم پروژه دانشگاه رو درست میکردم بابام اومد تو اتاقم میگه: این چیه؟
میگم:یه قطعه الکتریکی...
میگه: کارش چیه؟
میگم:توضیحش سخته. 
زارت گذاشت زیر گوشم و گفت: فکر کردی اون موقع که 3 سالت بود و میپرسیدی بابا من چطور درست شدم توضیحش آسون بود ؟!
منو میگی :|


_______________________________________________________

تو تاکسی عقب سه نفر نشسته بودیم. من سمت راست بودم. اون دو نفر میخواستن پیاده شن ماشین وایساد. پیاده شدم اومدم کنار دیدم هیشکی نیومد بیرون سرمو بردم تو دیدم دو نفری از اون در پیاده شدن منم مثل هویج وایساده بودم !!! دوباره نشستم گفتم سلام!!!!!
_______________________________________________________

نمیدونم راهنمایی بودم یا دبیرستان ! با تاکسی میومدم خونه یه آن دست کردم تو کیفم دیدم ای دل غافل یه دوزاریم توش نیست ! هی فکر کردم چی کار کنم چی کار نکنم ؟ سر کوچمون دیدم بهترین کار فراره !! حالا نگو راننده لره آقا تا وایساد من الفرار اونم دستی کشید پیاده شد د بدو دنبال من ... من بدو اون بدو که رفتم سینه به سینه بابام که با اور کت و کروات شیک و مجلسی داشت میرفت خونه !!! گفتم بابا بابا پول یارو رو ندادم در رفتم بابامم با اون پرستیژ دست کرد جیبش پول یارو رو داد که 200 تومنم نمیشد یارو هم با کلی فحش و بدو بیراه گذاشت رفت سمت ماشینش که وسط خیابون ولش کرده بود حالا من بدو دنبالم بابام بدو !! :)))))

_________________________________________________________

به پسر خاله‌م میگم :

دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه . . .

میگه :
اگه دعاي بچه ها اثر داشت ، وختی که من شیش سالم بود ، و تو اون ماشین آبی‌مو شیکوندی ، باید می‌مُردی

_________________________________________________________

يه بار با يكي از دوستام بيرون بودم ، اين دوستم بدجوري هوس ساندويچ مغز كرده بود ولي من بهش گفتم از اينا نخور كه مغز گوسفند نيست مغزه گاوه ، اينم گير داده بود نخير مغزه گوسفنده خلاصه هيچ كدوم راضي نشديم بعد اين گفت اصلا من رفتم از خودش بپرسم و خودش رفت تو ، بعد چند ثانيه ديدم مشترياي ساندويچي منفجر شدن ، اينم بدو بدو اومده بيرون ، بهش ميگم بابا چي شد ؟!!! 
رفته از يارو پرسيده : آقا ببخشيد مغز شما مغزه گاوه؟
__________________________________________________________

زمستون مریض بودم بد رقم رفتم امپول بزنم ، پرستاره گفت برو بخواب رو تخت ، شلوارت رو بکش پایین تا بیام
منم دیدم تخت تو اتاق خالی هست رفتم کشیدم پایین و خوابیدم رو تخت
یه 10 دقیقه گذشت دیدم هی صدا میزنه اقای حق جو
منم صدا زدم اینجام
اومد زد زیرخنده گفت چرا اینجا خوابیدی
...گفتم برو تزریقات نه اتاق انتظار
برگشتم دیدم پشت سرم 20 تا ادم رو صندلی نشستن و من 10 دقیقه داشتم براشون نمایش تشكيلات میدادم
با اعتماد به نفس کشیدم بالا رفتم بیرون
از وحيد
________________________________________________________

یکی از دوستام توی دانشگاه عاشق یه پسر شده بود که کاپشن آبی میپوشید

پسره بعد از عید کاپشنو عوض کرد 

دوستم گمش کرد :| 
________________________________________________________

ئ 2سال پیش رژیم گرفته بودم یعنی فکر کنم 8_ 7 کیلو وزن کم کرده بودم, عالی شده بودم. رفته بودیم خونه یکی از فامیللامون که یه آقا و خانم مسنی هستند, چون تابستون بود و هوا گرم , اینا بستنی آوردن تعارف کردن ولی من چون میل نداشتم برنداشتم. وقتی اقاهه به همه تعارف کرد و نشست تازه خانمش دید که من بر نداشتم. پرسید: شیوا جون تو چرا نمی خوری؟ مامانم فوری گفت: شیوا رژیمه! 
خانمه بر گشت گفت: 
واااا رژیم چیه؟! شما ژنتون این جوریه, عمه ات چاقه, مامان بزرگت چاقه تو هم آخر سر چاق میشی! دیگه رژیم برا چی؟ بخور بابا راحت باش!

یعنی من O_o 

مامانم :">

خانمه :)


____________________________________________________________

کارآموزی زنان تو بخش زایشگاه بودیم، 
مادر و بردیم رو پوزیشن(تخت مامایی) 
استاد گفت:
فرجی تو بچه رو بگیر،
آقا از شانس گند ما سر بچه گیر کرد، اگه بچه نمیومد کارآموزی و افتاده بودم، آقا ما شروع کردیم مادر و تشویق به زور زدن کردن و اونم درست زور نمی زد،اینقدر استرس گرفته بودم و مشغول بودم که یه دفعه با ضربه استاد به پشتم و خنده بقیه دانشجوها به خودم اومدم،
استاد گفت:
فرجی چته؟ مواظب باش خودت نزایی....
دیدم من حواسم نبوده اینقدر غرق کار بودم که خودم هم داشتم با مادر زور می زدم

ادامه مطلب

مامانم سر سحر رفته داداشمو بیدار کرده.
داداشم تو اوج خواب داره میره سمت در حیاط.بابام میگه کجاداری میری؟میگه سر سفره سحر دیگه.بابام میگه الاغ بیا اینجا.
منم ساکت و آروم دارم میخورم.بدون مقدمه بابام میگه داداشت که امید ما بود انقدر گاو شد،لابد تو هم الان میری تو دستشویی غذابخوری،پاشو دیگه.برو گمشو،مگه نمیگم برو.

بابام از اداره زنگ زده خونه بعد کلی احوال پرسی میگه محمد خودتی ؟
میگم: پَ نه پَ به سیستم تلفنباک بانک تجارت خوش آمدید برای پرداخت قبوض شماره ? ، برای اطلاع از موجودی
حساب شماره ? و …
گفت زهر مار و قطع کرد !
دیدم ظهر عصبانی اومد توی اتاق . منم پای پَ نه پَ بودم !
گفت اگه یه بار دیگه بگی پَ نه پَ ، دیگه تو این خونه نمیخوابی !
گفتم یعنی بیرونم میکنی بابا ؟
گفت پَ نه پَ خونه رو عوض میکنم بزغاله !

بعد دو سال رفتم خونه دوستم.داشتیم فیلم میدیدم.بهنوش بختیاری بازی میکرد،گفتم اینا که دماغشونو عمل میکنن خرهستنا،خداداده دیگه شما چرادس میزنید.دیدم دوستم سرخ شد.
.
.
پنج دقیقه بعد دیدم مامانشو خواهرشو نامزدش از بازار اومدن.
اول خواهرش اومد،بعدنامزدش،بعد مامانش...با چسب رو دماغه هرسه تاشون.
آخه یکی نیس به من بگه مگه ته فوضولی که ملت دماغ عمل میکنن یا نه.

گوشی بابام تو جیب من بود
بهم میگه گوشیه من رو ندیدی منم گفتم تو جیب منه
یهو زارت گذاشت پس کلم!
گفتم چرا میزنی؟
میگه منو مسخره میکنی؟
میگم مسخره چیه ایناها تو جیب منه
دوباره زارت گذاشت پس کلم!
میگم واسه چی دوباره زدی!!؟
میگه آخه گوشیه من تو جیب تو چیکار میکنه!؟
گوشی رو دادم بهش و دوباره زارت گذاشت پس کلم(!)
... این دفعه فقط با چشمای اشک آلود نگاش کردم
میگه دیدم کتک خورت ملسه یکی دیگه زدم :))))

بچه که بودم قارچ‌خور بازی می‌کردم ، بعدش فک می‌کردم قارچ بخورم بزرگ میشم !
واسه همین مدت‌ها راه می‌رفتم و سرم رو میزدم زیره تاقچه‌ی خونه‌مون که ازش قارچ دربیاد بخورم !!!
دیگه داشتم ضربه مغزی می‌شدم که بابام کارگر گرفت تاقچه رو خراب کرد !!!

نصفی از کودکیم رو میخاستم رو سقف خونه راه برم ولی نشد

یکی از لذت های بچگیم این بود که دستمو تا آرنج بکنم توی کیسه برنج
آی حال میداد آی حال میداد
آی مامان صداش در می اومدD:

پسر عمم تعریف میکرد:
کلاس زبان داشتم،کلی تیپ زده بودم و اینا! راه افتادم تو خیابون.همین جوری که میرفتم همه برمیگشتن و یه جوری نگام میکردن،منم باخودم گفتم عجب خوش تیپ شدما!
چند دقیقه بعد د یدم نه مثل اینکه قضیه یه چیز دیگست،خودمو تو ویترین مغازه ها نگاه کردم و دیدم نه بابا خیلی خوشتیپ و با کلاسم و دیگر هیچ! با اعتماد به نفس سرمو گرفتم بالا و رفتم کلاس.نشستم رو صندلی سرمو انداختم پایین دیدم ای داد بی داد بجای کفش دمپایی پام کردم! اونم نه از این دمپایی خوشگلا،یه جفت دمپایی پلاستیکی نارنجی...! :|

شما یادتون نمیاد اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صــد برگ واسش انتخاب می کردیم!

یکی از تفریحات کودکی من این بود که:
با تلفن خونه زنگ بزنم خونمون ببینم اشغاله یا نه!

یه دوست دارم بنده خدا خجالتیه خیلی شدید
یه ماه پیش یه مدتی بود اینترنت قطع شده بود (این بنده خدا هم اینترنت داشت) من بعد یه هفته زنگ زدم تهران مرده با کلی راهنمایی اینترنت رو درست کرد بعد از سه هفته از دوستم می پرسم اینترنت وصل شد میگه نه زنگ نزدم
من:OOOOOO
یعنی اگه نمیگفتم فکر کنم تا جنگ جهانی سوم زنگ نمیزد

فرستنده : asghariali

ilovely

دو هفته پیش مامانم رفته بود اصفهان دریغ از یه دونه گز یا پولکی که سوغاتی بیاره الان واسمون مهمون اومده مامانم خونه نبود زنگ زده میگه : چای دم کن بعد برو توی اتاق من توی کمد لباسام پشت چمدون سیاهه یه بالش آبیه اونو ور دار
( من :-O )
زیرش یه ملافه سبزه اونو وردار
( من :-O )
زیرش یه ساک قهوه ایه
( من :-O )
توی ساک قهوه ایه یه ساک زرشکیه
( من :-O )
توی ساک زرشکیه یه پلاستیک بنفشه
( من :-O )
از توی اون یه بسته سوهان عسلی بردار بزار جلو مهمون تا من بیام جاشونو دوباره عوض کنم حواست باشه دست به گز و پولکی ها نزنی ها !!!!!
( و همچنان قیافه من= :-O )

ادامه مطلب

دیگه مطمعن شدم سر راهیم صد در صد شکی ندارم دیگه میپرسین چرا؟
عاغا ما هر جا عید دیدنی رفتیم به همه بستگان عیدی 10 تومنی میدادن به من بدبخت فلک زده 2 تومنی تازه کلیم منت سرم میزاشتن تازه بعضی جاها اصن ازم پذیرای نمیکردن والا

ilovely

با باجناق و چنتا از فامیلا رفته بودیم استخر ،باجناقه رفت زیره اب شنا بلد نبود،فقط من دیدمش با خودم گفتم بهترین فرصته از دشتش خلاص بشم،دیگه کم کم داشت نفسای-صو میکشید که پسر عمم دیدش داد زد لیموترشه بگیرش،کله ارزوهام نقشه براب شد یه شیرجه زدم درش اوردمش.خیلی بد جنسم نه؟بزن لایکو

ilovely

خالم رفته یه فیش مکه واسه شوهرش خریده و شوهرش خبر نداشته حالا دیشب با هم دعواشون شده اومده توی مهمونی میگه چجوری برم این رو پس بدم
خاله دست و دلباز من )))))))))))))))))))))))))
شوهرخاله نادم(((((((((((((((((((((((((((((((((
ماO-o

ilovely

آقا به جون خودم من هنوزم به زورترانه های آقای معین رو حفظ میکنم اونوقت چند روز پیش شوهرخواهرم از گودزیلا که همش 3 سالشه پرسید: پسرم بزرگ شدی میخوای چیکاره شی؟
گودزیلا باافتخار سرشو بالا گرفت گفت: میخوام کمک خرجت بشم
هممون اولo_O سپس بووووومب ترکیدیم از خنده:-D
ولی من بسیار اندوهگین گشتم زیرا فهمیدم تحریما چقد تاثیر گذاشته
لایک=درود بر غیرت بچه هایی که کمک خرج پدر میشن

ilovely

سوسکای خونمون تو حلقم اگه دروغ بگم...
من امروز باکلی ذوغ شوغ اومدم 4جوک ثبت(صبط-سبت-سبط و...)نام کنم نوشت که:
-نام کاربری تکراری است
-ادرس ایمیل تکراری است
-اون یکیشو یادم نمیاد!
ینی اینغدر اختلال هواس دارم...
عایا؟

ilovely

ما یه جفت گودزیلا داریم که 5 سالشونه یه روز داشتن خاله بازی میکردن منم محو تماشاشون که یکیشون به خواهرش گفت شوهرت کجاست دومی گفت من شوهرندارم سقط شده یعنی تا 2 ساعت تو شوک بودم مثل اینکه شوهرش قبل از به دنیا اومدن سقط شده..............

ilovely

شلااااااااام ..بچه ها هرکی موقع سال تحویل با مخاطب خاصش حرف میزده بزنه لایکو....جون داداش خیلی میچسبه اون لحظه باهاش بحرفی......

ilovely

صبح كه از خواب بيدار شدم اولين سوالي كه برام پيش اومد اين بود كه من كجام؟!!!
يه كم كه دقت كردم فهميدم مامانم اتاقم رو تميز كرده
:)))))
:|

ilovely

چند وقت پیشا با خواهرم که اتفاقا از نسل گودزیلاهاس دعوام شده بود
آقا مارو کوبوند تو کمد بعدشم گفت کاری نکن بندارمت تو لوله بخاری بشی سوسیس...!!!!!!!!!!!
به خودم که نگاه کردم سر تا پام قهوه ای بود به نظر شما کارواش جواب میده یا راه افق رو در پیش بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟راهنماییم کنید لفطا

ilovely

دیروز تو خیابون با ماشینم داشتم میرفتم. یه مزدا3 هم که یه دختر پسر بودن ازم سبقت گرفتن. وقتی از کنارم رد شدن دختره به حالت تمسخر واسم شکلک در آورد. من هم گازشو گرفتم رفتم کنار ماشینشونو گفتم:
عزیزم عشق جدید مبارک. دیگه بهم زنگ نزن
از آینه بغل دیدم پسره دخترو پیاده کرد و رفت :))
نکته اخلاقی: با پسر جماعت در نیوفتین :))

ilovely

یادمه بچه بودم میخواستم جوجه رنگیامو دست آموز کنم یه کش شلوار از اون پهنا میگرفتم ازش یه کش نازک در میاورد میوفتادم به جون مگسا
آقا انگار با خمپاره یکیو بزنی چنان موج کش میگرفتشون که نگو
منم میدادمشون به جوجه ها
عایا منم دوران طفولیتم گودزیلا بودم
عایا این گودزیلاها هم از این کارا بلدن

ilovely


ادامه مطلب

رفته بودم دستشویی دبیران یه هو معلم عربی اومد تو گفت عزیزم اومدی دستاتو بشوری گفتم پ ن پ سوسکم اومد غذا خوری

ilovely

رفيقم اومده خونمون ! وضو گرفته ميخواد نماز بخونه ! مي پرسه قبله کدوم طرفه ؟!
ميگم : ميخواي نماز بخوني ؟!

ميگه : پَ نه پَ ميخوام ديش ماهوارتو تنظيم کنم !

ilovely

دختر خالم رفته بود پبش ستایش بهش گفته بود:ستایش خودتی؟
ستایش گفت : پـــ نه پـــ ... مهناز افشارم ،رفتم بدنسازی!!

ilovely

رفتم دفتر هواپیمایی میگم عجله دارم میشه پرواز امروز شیراز رو واسم چک کنید؟
میگه اگه جا داد بگیرم؟
نه پَس نگیر بذار پر شه من فردام میام چک میکنم بخندیم

ilovely

با دوستم رفتیم ساندویچی،بدون اینکه نظر منو بپرسه بندری تند سفارش داده،منم مجبور به خوردن ساندویچ تند تند شدم.
اولین گاز هیچ دومین گازو که زدم
اشک از چشام اومد پایین
دوستم میپرسه از تندیش اشکت در اومد؟
گفتم:پــَ نــَ پــَ دلم واسه اون جونوری که کشتن کردنش مواد اولیه این ساندویچ سوخته
میگه :پــَ نــَ پــَ و کوفت،چه طرز حرف زدنه؟
میگم ناراحت شدی وسط غذا خوردن اسم جونور اوردم؟
میگه:پــَ نــَ پــَ از اینکه داغ دلمو تازه کردی ناراحت شدم


ilovely


تو کلاس نشسته بودیم معلم داشت خوفناک درس میداد.
گفتم اغا میشه برم. wc..
شنقل گف واجبه؟گفتم:پ ن پ مستحبه

ilovely

رفتم پیش صاف کار ماشین. یه نگاه به ماشین کرد میگه تصادف کردی؟ گفتم پ ن پ از جلو بندی تکراری خسته شدم گفتم برای تنوع با چکش بکوبم توش همه جاش جدید بشه

ادامه مطلب